من چه در پاي تو ريزم که خوراي تو بود

شاعر : سعدي

سر نه چيزست که شايسته پاي تو بودمن چه در پاي تو ريزم که خوراي تو بود
وين نباشد مگر آن وقت که راي تو بودخرم آن روي که در روي تو باشد همه عمر
که نه آن ذره معلق به هواي تو بودذره‌اي در همه اجزاي من مسکين نيست
هيچ کس مي‌نپسندم که به جاي تو بودتا تو را جاي شد اي سرو روان در دل من
همچنان در دل من مهر و وفاي تو بودبه وفاي تو که گر خشت زنند از گل من
مرگ ما باک نباشد چو بقاي تو بودغايت آنست که ما در سر کار تو رويم
گر بسوزم گنه من نه خطاي تو بودمن پروانه صفت پيش تو اي شمع چگل
که همه عمر نه مشتاق لقاي تو بودعجبست آن که تو را ديد و حديث تو شنيد
خاصه دردي که به اميد دواي تو بودخوش بود ناله دلسوختگان از سر درد
پادشاهيش همين بس که گداي تو بودملک دنيا همه با همت سعدي هيچست